یه مواقعی، آدم توی شرایطی هست که هر اتفاقی بیفته به مذاقش خوش میاد. حتی اگه اون اتفاق هیچ وقت براش جذاب نبوده. مثلا:
همیشه از صدای اذون بدت میومده ولی یه بار که تا صبح بیرون بودی، قدم زدی و به همه چی کلی فکر کردی، یهو به خودت میای و میبینی شب تموم شده و صدای اذون توی کل شهر پیچیده. این صدا کم کم توی وجودت رو پر میکنه و یه حس عجیب که انگار از اونور دنیا اومده حالت رو عجیبتر میکنه. اون حالت غیرقابل وصفه ولی واقعا عالیه.
یا وقتی که دوباره همسایهی پرسروصدات صدای آهنگش رو بلند کرده. تو در شرایط معمولی همیشه حالت از آهنگاش بهم میخوره ولی ایندفعه صدا اذیتت نمیکنه. حسش عجیب خوبه. پا میشی با آهنگ میرقصی.
یا از قلقلک به شدت متنفری ولی وقتی از خستگی غرق خوابی و دلبر که حوصلهش سر رفته قلقلکت میده تا بیدار شی. میدونی نمیخواد اذیتت کنه، میخواد بهش اهمیت بدی.
یعنی میخوام بگم عملکرد بد توی شرایط خوب هم درست به نظر میاد.
شکم خالی...برچسب : نویسنده : masq بازدید : 175